ماجراي يوم الخمیس
حادثه تأسف بار آخرین پنجشنبه حیات طیبه رسول اکرم-ص-به روایت منابع اهل سنت
حقانيت و در عين حال مظلوميت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) از موضوعاتي است كه هر انسان منصفي به راحتي مي تواند آن را درك كند،چرا كه اين حقايق در منابع متعدد اهل سنت مورد اشاره و تصريح قرار گرفته اند، هر چند در طول تاريخ افراد زيادي بودند و هستند كه بعلت تعصبات بيجا از پذيرش و اعتراف به اين حقيقت و واقعيت خودداري كرده اند.
ماجراي يوم الخميس كه همان ماجراي معروف دوات و قلم خواستن حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) در لحظات پاياني عمر شريفشان بوده است،از جمله اين موضوعات است.اين ماجرا در منابع متعدد اهل سنت آمده است:
محدث بزرگ اهل سنت , امام بخارى اين قضيه را در چندين مـوضع از كتاب معروف خود( صحيح بخارى ) آورده است . در يكى از اين نقل ها از قـول ابـن عباس مى گويد:هنگامى كه پيامبر(ص ) در حال احتضار بود و مردانى در خانه او جمع آمـده بودند ,پيامبر(ص ) فرمود: قلم و كاغذ برايم بياوريد تا نوشته اى برايتان بنويسم ( كه با وجود آن ) هـرگز گمراه نشويد . در اين حال خليفه دوم گفت : پيامبر(ص ) را دردو مرض فرا گرفته اسـت و نزد ما كتاب خدا هست كه ما را كافى است . در اين حال افراد حاضر دچار اختلاف شدند و هـمـهمه آنجا را فرا گرفت , كه در اين هنگام پيامبر(ص ) فرمود: برخيزيد و برويد, شايسته نيست در مـحـضر من (كه فرستاده خدايم )اختلاف و تنازع را پيشه كنيد . پس ابن عباس در حال خروج مـى گـفـت : مـصيبت (براى اسلام و مسلمين ) همان چيزى بود كه بين پيامبر(ص ) و آنچه اراده نوشتنش را داشت , مانع ايجاد كرد.(1)
در نقل ديگرى , ابن سعد در طبقات الكبرى از قول خليفه دوم آورده است كه : ما درنزد پيامبر(ص ) حضور داشتيم و بين ما و زنان پرده اى آويخته شده بود, رسـول خدا(ص )به سخن آمد و فرمود: مرا با هفت مشك آب بشوييد (ظاهرا منظور از آن تخفيف تب آن حضرت بوده است ) و پس از اينكه اين فرمان را اجرا كرديد , كاغذ و دواتى براى من بياوريد , تا براى شما نامه اى بنويسم كه با وجود آن نامه هرگز گمراه نشويد.زنان پيامبر(ص ) از پس پرده گفتند : خواسته پيامبر(ص ) را برآوريد . من (خليفه دوم ) گفتم : ساكت باشيد, شما همانند زنانى هستيد كه اطراف يوسف را گرفته بودند و به او چشم طمع داشتند.
شما اگر پيامبر (ص ) مريض شـود , چـشـمان خود را مى فشاريد و اشك مى ريزيد و اگر تندرستى يابد , گريبانش را گرفته و خرجى از او طلب مى كنيد.در اين هنگام پيامبر(ص ) فرمود: همانا ايشان (يعنى زنان پس پرده ) از شـمـابـهـتـرند . (2)
جابر نيز نقل كرده كه پيامبر(ص ) هنگام وفات و در آخرين لحظات عمرش , صـحـيـفـه اى راطـلـب كرده تا براى امت خود نامه اى بنويسد كه نه گمراه شوند و نه ديگران را گـمـراه كـنـند. كسانى كه اطراف بسترش بودند, آنقدر سر و صدا به راه انداختند و حرفهاى ياوه گـفتند كه پيامبر(ص ) از اين كار دست كشيد.
ابن عباس مى گويد: پيامبر(ص ) در بيمارى مرگ خود فرمود : كاغذ و دواتى بياوريدتا براى شما نوشته اى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد . عـمـر بـن خطاب سر وصدا راه انداخت و گفت : نخير , اين همه شهرها باقى مانده و فتح نشده اسـت , ايـنـهـابـايـد گشوده شود , پس چه كسى اينها را فتح كند ؟ زينب دختر جحش ؟ همسر پـيـامـبر(ص )گفت : فرمان پيامبر(ص ) را اجرا كنيد , مگر نمى بينيد كه مى خواهد وصيت كند ؟ بـارديـگـر سـر و صدا برخاست . در اين هنگام پيامبر (ص ) فرمود: از جاى برخيزيد و بيرون رويد . همين كه اتاق را ترك كردند , پيامبر اكرم (ص ) دار دنيا را وداع گفت.
اين ماجراى تاسف بار به صورت هاى مختلف در كتابهاى ديگر نيز نقل شده است (3).از جمله ابن ابى الحديد روايت مى كند كه عمر گفت آن حضرت مى خواست تصريح به نام على بكند و من مانع شدم.(4)
همانگونه كه ملاحظه مي فرماييد اين ماجرا د رمنابع معتبر اهل سنت ذكر شده است.
شيعه با توجه به قراين متعدد حاليه و مقاليه معتقد است , پيامبر (ص ) از خواستن قلم و دوات منظورى جز تعيين جانشين خود و تعيين تـكـليف امت براى رهبرى پس از خودنداشته است , زيرا زمان اين واقعه كه در آخرين لحظات عمر پيامبر(ص ) بوده است،طبيعتا تعيين سرنوشت امت را مى طلبد و از سوى ديگر اين مطلب مسلم و قطعى كه هـيـچ حـكـم ناگفته سرنوشت سازى از تعاليم اسلام باقى نمانده بود و از همه مهمتر تعبيرى كه خودپيامبر(ص ) نمودند كه چيزى برايتان بنويسم كه هرگز - مستفاد از لن كه به قول اديبان عرب نـفى ابدى را مى رساند- گمراه نشويد و... همگى نشان مى دهد كه آن وجودمقدس در اين قضيه هدفى جز راهنمايى امت جهت تعيين رهبرى و جانشينى پس از خودنداشته است .
منابع :
1- صحیح بخاری باب کتابه العلم من کتاب العلم ،ج1ص22. صحیح بخاری ، باب جوائز الوفد من کتاب الجهاد،ج2،ص ؛120 و باب اخراج الیهود من جزیره العرب،ج2،ص 136 بدین لفظ آمده است :"فقالوا : هجر رسول الله صلی الله علیه و سلم ".
2- طبقات ابن سعد ،ج2ص244، چاپ بیروت.
3- صحیح مسلم ، باب من ترک الوصیه،ج5،ص 76 و تاریخ طبری 3/193 بدین عبارت آمده است :
" ان رسول الله صلی الله علیه و سلم یهجر ". مسند احمد حنبل تحقیق احمد محمد شاکر ، حدیث 2992. تاریخ ابی الفداءج1ص15.
4- ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه،ج3،ص 97.
تعبیرات مختلفى که در يوم الخميس در مخالفت با رسول خدا(صلى الله )گفته شد:
اکنون به کلماتى که در مخالفت با فرمان حضرت بیان شده است، مى پردازیم. همه اینها در صحیح بخارى و مسلم است.
در یک مورد آمده است: «فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(1)
در تعبیر دیگر آمده است: «فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(2)
در تعبیرى شبیه به همان آمده است: «فقال عمر: إنّ النّبى قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(3)
و در جاى دیگر نیز به این صورت نقل شده است: «قال عمر: إنّ النّبى غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله، حسبنا».(4)
مطابق این تعبیرات، عمر براى جلوگیرى از نوشتن نامه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گفته است: «بیمارى بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و نعوذ بالله نمى داند چه مى گوید!) و قرآن که نزد شما هست، براى هدایت ما و شما کافى است».
در پنج مورد واژه «هجر» (نعوذ بالله هذیان گفتن) به کار رفته است، البته در پاره اى موارد به صورت استفهامى و یک مورد به صورت اخبارى.
در یکجا آمده است: «فقالوا: أهجر رسول الله».(5) در دو مورد آمده است: «فقالوا: ما شأنه؟ أهجر؟ استفهموه».(6)
اهل لغت نیز «هجر» را وقتى که به بیمار نسبت داده شود، به معناى هذیان گویى دانسته اند.
«فیومى» در «مصباح المنیر» مى نویسد:
«هجر المریض فى کلامه هجراً ایضاً خلط وهذى; مریض در کلامش هجر گفت یعنى نامیزان حرف زد و هذیان گفت و به پرت و پلاگویى افتاد».(7)
در لسان العرب نیز آمده است:
«الهَجْر: الهذیان والهُجْر بالضم: الاسم من الاهجار وهو الافحاش وهَجَر فى نومه ومرضه یهجُر هجراً: هذى; «هَجر» به معناى هذیان گویى است و «هُجر» که اسم مصدر است به معناى سخن زشت است و هنگامى که این واژه به آدم خوابیده و یا بیمار نسبت داده شود، مفهومش این است که او در خواب و یا حالت بیمارى هذیان گفت و حرف هاى نامربوط زد».(8)
به راستى چگونه مى توان درباره حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) که فرستاده خدا و رابط میان خدا و خلق شمرده مى شود، این کلمات و سخنان را بر زبان جارى کرد؟!! در حالى که قرآن در شأن او مى گوید: «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى; او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید»(9)
و نیز قرآن مى گوید: «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا : آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید»(10)
پي نوشتها:
2 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
3 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 .
4 . همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 .
5 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1 .
6 . همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 .
7 . مصباح المنیر، واژه هجر.
8 . لسان العرب، واژه هجر.
9 . نجم، آیه 3 .
10 . حشر، آیه 7 .
نظرات شما عزیزان: